باز هم بغض کهنه ی شعری نکته هایی دگر به من آموخت
برد من را کجا نمیدانم ، اشک را این سفر به من آموخت
کوچه در کوچه شهر غمگین شد ، ضربه رهگذر چه سنگین شد
راز آن آسمان نیلی را ، کوچه و رهگذر به من آموخت
لب فرو بست کودکی تنها از غم رنجهای پنهانی
درد یک عمر خون دلها را پاره های جگر به من آموخت
یک نفر روی نردبان رفته پرچم فاطمیه میکوبد
ضربه هایی که پشت هم میزد درسی از میخ و در به من آموخت
گرچه با اشک روضه ی سقا مادرم قطره قطره شیرم داد
گریه کردن برای زهرا را شانه های پدر به من آموخت
واژه ی سینه زن منم بانو سینه سرخم کبود پوشیدم
این همه سوختن که می بینی ، آن در شعله ور به من آموخت
نظرات شما عزیزان:
|